ممنوعیت برگزاری کنسرت: ورژن جدید!

وقتی صحبت از «ممنوعیت» و «محدودیت» در اجرای موسیقی میشه، به احتمال زیاد تصویر یه نهاد دولتی-حکومتی (حتی انتظامی و امنیتی) میاد تو ذهنمون که میخواد به بهانه‌ی فرایند اداری اخذ مجوز و دلایل مرتبط با عرف و شرع، هنرمند رو از اجرا «منع» کنه.

این تصویر البته شاید تا دهه‌های قبل، یکی از بزرگترین موانع جلوی پای هنرمندهای جوان بود که میخواستن و نیاز داشتن که روی صحنه برن.

صادقانه، فضا الان [کم یا زیاد] بازتر شده ولی عامل منع‌کننده‌ی پنهان دیگری الان به اجرای موسیقی توی ایران سایه انداخته: غلبه‌ی فضای آموزشی موسیقی.

مشکل کجاست؟

آموزشگاه‌های موسیقی بعنوان بنگاه‌های خدماتی [که رسماً نظارتی از سمت اداره کار روشون نیست] بخاطر «عرف» وزارت ارشاد [در موارد مالی] سال به سال قوی‌تر شده‌ن و بیزنس «آموزش موسیقی» براشون فضای امن سودآوری رو ایجاد کرده. [اینجا جاش نیست؛ بعداً مبسوط به این موضوع خواهم پرداخت.]

این البته به خودی خود اتفاق بدی نیست، بهرحال گردش مالی در فضای کار هنری و موسیقایی میتونه خبر خوبی باشه؛ اما مشکل از جایی شروع میشه که این فضای سودآور امن، آموزشگاه‌ها [و حتی مدرسین و مخاطبهای موسیقی] رو کاملاً توی «آموزش» ایزوله می‌کنه. نتیجه‌ش میشه هنرجویی که خانواده‌اش در سال بیست-سی میلیون تومان برای «یادگیری» موسیقی هزینه می‌کنه ولی حتی ده درصد این مبلغ رو هم برای دیدن و شنیدن «اجرا»ی همین موسیقی نمیده.

البته بجز یک استثناء دوست داشتنی: «کنسرت هنرجویی»!

کنسرت هنرجویی: امن، سودآور

کشف یا اختراع مهم آموزشگاه‌های موسیقی در سالهای اخیر، کنسرت هنرجویی بوده و خیلی برای سیستم جذابه؛ پس بیشتر و بیشتر برگزارش میکنه.

برای هنرجو [اجراکننده] جذابه چون:

  • روی استیج میره و میتونه نتیجه زحماتش رو به خانواده و دوستانش نشون بده.
  • برگزاری استیج براش دردسری نداره، آموزشگاه کارای فنی برگزاری رو انجام میده.

و برای آموزشگاه [برگزارکننده] هم جذابه چون:

  • همین اجراها میتونه ویترین نمونه‌کارهای آموزشگاه باشه و سطح کیفی کلاسهاش رو نشون بده.
  • یکی از بهترین شکلهای تبلیغاته برای آموزشگاه؛ چون هم دیده شدنش تضمین شده‌ست، هم نسبتاً بی‌هزینه درمیاد.
  • اجراکننده، «هنرجو»ئه و نه تنها قرار نیست دستمزدی بگیره، بلکه یک هزینه‌هایی رو هم برای اینکه در کنسرت شرکت کنه به آموزشگاه پرداخت میکنه. 
  • مخاطبها، خانواده و دوستان همین هنرجوها هستن پس نگرانی فروش بلیت و پر کردن سالن رو نداره. (حتی در مواردی دیده شده که قیمت بلیتها از اجراهای جدی هم گرونتر بوده!)

چرا محدودکننده؟ چرا خطرناک؟

گیر کردن در «آموزش» موسیقی و گردش مالی امنی که در برگزاری کنسرتهای هنرجویی وجود داره، باعث شده الان درصد خیلی زیادی از اجراهایی که روی صحنه میرن، «کنسرت هنرجویی» باشن؛ حتی در سالنهای جدی اجرای موسیقی شهرها.

«اجرا کنندگان» این کنسرتها در حقیقت «مشتری»های آموزشگاه‌ها هستن؛ مشتریهایی که آموزشگاه‌ها بعضاً خیلی خوب حواسشون هست یه وقت از دستشون ندن!

«مخاطبین» این اجراها هم خانواده و دوستان همون مشتری‌ها هستن که ظاهراً قرار نیست موسیقیه رو بشنون؛ صرفاً قراره بیان از دیدن عزیزشون روی استیج لذت ببرن و تشویقش کنن.

این مخاطب، برای اجرای جدی موسیقی، مخاطب‌بشو نیست؛ پس اون «هنرجو»ی مستعد و باپشتکار، وقتی از آب و گل درمیاد (اگر آموزشگاه بذاره!) نمیتونه سالن رو برای اجرای جدی خودش پر کنه.

و سیستم، خودش رو تقویت می‌کنه: این هنرجو [یا بعد از چندسال فراگیری موسیقی، یا بعد از اتمام تحصیلات آکادمیکش] وارد شغل تدریس موسیقی میشه و توی همین سیستم به جای اینکه نوازنده تربیت کنه، معلم موسیقی تربیت میکنه!

این سیستم، داره از خروجی خودش تغذیه میکنه و توی یک لوپ مونده و با این جایزه‌هایی که داره میده، بنظر نمیرسه خواست و تلاشی برای تغییر وضعیت فعلیش وجود داشته باشه.


تئوری توطئه‌ی من

قبل از هرچیزی، باید «من» رو تعریف کنم. من، یک «مدرس موسیقی» هستم و یکی از اجزای همین سیستم محسوب میشم؛ کسی که توی فضای فعلی، داره تلاشش رو میکنه دست به ساز باشه، ولی نمیتونه بیشتر از سالی یکی دوبار اونم توی یه کافه‌ یا سالن کوچک روی صحنه بره و در فضای کنونی، ظاهراً اگر بجای ساز زدن «اجرای هنرجویی» برای هنرجوهاش برگزار کنه، کمی راحت‌تر میتونه از پس اجاره‌خونه‌ش بربیاد.

تا چندوقت پیش، سعی میکردم در تئوری توطئه‌ام انگشت اتهام رو به سمت آدمها و نهادها بگیرم؛ بگم فلان معلم‌ها و بهمان آموزشگاه‌ها سودجو و کَلّاشن که وضعیت چنین و چنان.

اما در این لحظه، بر این باورم که سیستم داره اینطور پیش میره، چون این سازوکارش داره به اجزاش جایزه میده، پس تقویتشون میکنه (دقیقتر بگم Reinforce میشن) که توی همین سازوکار پیش برن.

پس قطعاً نظرم این نیست که آموزش و کنسرتهای هنرجویی رو تخطئه و تحریم کنیم. 

بنظر من دلیل این فضای محدود و ناامیدکننده‌، سازوکاریه که بطور خلاصه شرح دادم. معتقدم راه‌ برون رفت از این وضعیت -اگر وجود داشته باشه!- باید بتونه سازوکار دیگری رو تعریف کنه که تا حد قابل قبولی به اجزای سیستم جایزه بده و در جهت دیگری تشویق و تقویتش کنه.

میدونم، تموم کردن این نوشته، بدون دادن راه حل، شاید اعتبار حرفام رو کم کنه. اما بنظرم نیازه اینجا کمی درنگ کنیم، صورت مسئله رو حلاجی کنیم برای خودمون؛ جای خودمون رو توی این «سیستم» بازشناسی کنیم.

به این فکر کنیم که آیا اصلاً راه حلی میتونه وجود داشته باشه یا باید بعنوان یک واقعیت بپذیریمش؟ 

آیا اصلاً فکر میکنیم این موضوع، یک «مسئله»ست که باید «حل» بشه؟


نظرات

دیدگاه خود را بنویسید

©2022 Reza Seyedi. All rights reserved.